دوشنبه 13 مهر با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. سردار همدانی یکشنبه برای سوریه پرواز داشت. وقتی از دیدار با رهبری باخبر شد، سفرش را به تاخیرانداخت. من نشنیدم اما دوستان گفتند که حاج حسین می گفت: «بروم برای آخرینبار حضرت آقا را ببینم.» روز دوشنبه با لباس نظامی آمد. ردیف جلو، من، سردار کاظمینی، سردار همدانی و سردار محقق نشسته بودیم. حضرت آقا با لبخند وگرمی از ایشان و دیگران احوالپرسی کردند. جلسه که تمام شد، حضرت آقا به بازدید از آثار نشر 27 که در پستویی از بیت روی میزی چیده شده بود، پرداختند.
رهبری به کتاب "مهتاب خین" رسیدند و فرمودند: این چیست؟ گفتیم: خاطرات آقای همدانی است. سرشان را برگرداندند و گفتند: آقای همدانی کو؟ سردار همدانی جلو رفت و گفت این خاطرات من است که من گفتم و آقای حسین بهزاد نوشت. حضرت آقا پرسیدند: تا آخر جنگ است؟ گفت: نه تا فتح خرمشهر است.گفتند: پس بقیه اش چی؟ حاج حسین گفت: بقیهاش در حال تدوین است. گفتند: پسحتما ادامه بدهید.
سردار همدانی در ادامه گفت: حضرت آقا اجازه بدهید من یک توضیحی درباره کتابهای ترجمه شده نیز بدهم. کتابهایی که در سوریه خیلی تاثیر دارد. آقا فرمودند: چه کسی ترجمه کرده است؟ حاج حسین گفت:یک مترجم مصری این کار را کرد. رهبری نیز پاسخ دادند: این خوب است چون ترجمه را باید بومیها انجام بدهند. اگر ایرانی ها ترجمه کنند شاید برای آنها قابل فهم نباشد. و توصیه کردند که این کار را انجام بدهید. سپس سردارهمدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار سردار همدانی خیلی روحیه گرفت و بعد از ظهر همان روز به سوریه رفتند و 3 روز بعد به شهادت رسیدند.در یکی از روزهای بهار سال 1352 در شهر گلپایگان چشم به
جهان گشود و در خانواده ای مذهبی پرورش پیدا کرد.پس از گذراندن تحصیلات در سال
1370 در رشته ی ادبیات دیپلم گرفت و در همان سال در کنکور سراسری در رشته ی دبیری زبان
و ادبیات فارسی پذیرفته شد و در اصفهان به تحصیل پرداخت.در کنار این رشته به فراگیری
هنر خوشنویسی و نقاشی نیز پرداخت و از استادان بزرگ بهره مند شد و سپس با شوق فراوان
به معلمی پرداخت.شعر را در سال 1368 به طور جدیآغاز کرد و در انجمن های ادبی حافظ از
راهنمایی های استاد عباس اسلامی(شرار) بسیار بهره برد.
هم اکنون نیز به عنوان دبیر ادبیات فارسی و هنر به خدمت
رسانی مشغول است و یکی از اعضای فعال انجمن ادبی فانوس گلپایگان می باشد.