معرفی وبلاگ
نام:ابوالفضل جعفری محل تولد:گلپايگان. به یاداستاداخلاق وعرفان،برادربزرگوارم،شهیدوالامقام محمدعلی خرمی(ان شاءا... روحش شاد و یادش پر رهرو و با سالارشهیدان محشور شوند.بارالها :ما را عبدخویش قرار بده.و توفیق عنایت کن زیر چتر ولایت به پرچمداری (آقاسیدعلی عزیز) در رکاب امام عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف) عاقبتمان ختم به شهادت گردد.الهی آمین
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1526595
تعداد نوشته ها : 138
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem239
http://img1.tebyan.net/big/1388/09/197186213241803063113658452004388207222.jpg
گفتم، موتور تو هم به من ارث می رسد، همه آرزوهایم را به باد دادی، تو هم برادر نشدی.
دسته ها : طنزجبهه
شنبه 23 3 1394 9:31 صبح
بعد روی زمین ولو شدیم، احمد بسته نان را با سرعت آورد و گفت: تا برای نان ها مشکلی پیش نیامده، بخورید.
بچه ها هم مثل جنگ زده ها به نان ها حمله کردند.
آبگوشت شیشه ای
شلمچه بودیم، بی سیم زدیم به حاجی که، پس این غذا چه شد؟
خندید و گفت: کم کم آبگوشت می رسد.
دل خود را صابون زدیم برای یک آبگوشت چرب و چیلی که یکی از بچه ها داد زد: آمد، تویوتای قاسم آمد.
خودش بود، تویوتا درب و داغان آمد و آمد و روبروی ما ایستاد. قاسم زخم و زیلی پیاده شد، ریختیم دور او و پرسیدیم: چه شده؟
گفت: تصادف کرده ام.
- غذا کو؟
- جلوی ماشین است.
درِ تویوتا را به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشت را برداشتیم.
نصفآبگوشت ها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه، با خوشحالی می رفتیم که قاسم از کنار تانکر آب داد زد: نخورید، نخورید، داخل آن خرده شیشه است.
باخوش فکری مصطفی رفتیم یک چفیه و یک قابلمه دیگر آوردیم و آبگوشت ها را صافکردیم، خوشحال بودیم و می رفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: نبرید، نبرید، نخورید.
گفتیم: آبگوشت را صاف کردیم.
گفت: خواستم شیشه ها را درآورم، دستم خونی بود، داخل آن چکید.
همه با هم گفتیم: اه ه ه، مرده شور ترا ببرد، قاسم.
بعد روی زمین ولو شدیم، احمد بسته نان را با سرعت آورد و گفت: تا برای نان ها مشکلی پیش نیامده، بخورید.
بچه ها هم مثل جنگ زده ها به نان ها حمله کردند.
دسته ها : طنزجبهه
سه شنبه 19 3 1394 10:54 صبح
X