معرفی وبلاگ
نام:ابوالفضل جعفری محل تولد:گلپايگان. به یاداستاداخلاق وعرفان،برادربزرگوارم،شهیدوالامقام محمدعلی خرمی(ان شاءا... روحش شاد و یادش پر رهرو و با سالارشهیدان محشور شوند.بارالها :ما را عبدخویش قرار بده.و توفیق عنایت کن زیر چتر ولایت به پرچمداری (آقاسیدعلی عزیز) در رکاب امام عصر (عجل الله تعالی فرج الشریف) عاقبتمان ختم به شهادت گردد.الهی آمین
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1530956
تعداد نوشته ها : 138
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem239

در گروهان ثارا… که بودیم در عملیات کربلای‌۴ شکست خوردیم و در بازگشت از منطقه به حمیدیه رفتیم. کرباسی آنجا بود. به خاطر ضعیف نشدن روحیه نیروهای تازه نفس به ما اجازه نمی‌داد به آن‌ها نزدیک شویم.



شم سیاسی بالایی داشت
شم سیاسی بالایی داشت و در فعالیت‌های سیاسی مشارکت می‌کرد. با شدت و حرارت و تعصب خاصی و با مستندات محکم بحث‌هایی را به نفع انقلاب انجام می‌داد. نظریه پرداز پایگاه بود. یادم می‌آید اوایل پیروزی انقلاب، بعداز بیمارستان قائم، کلینیکی بود که منافقین آنجا اجتماع داشتند و بحث‌های داغی انجام می‌شد. آقایان کرباسی و حمیدی نیروهای مسجدی را برای مباحثه یا برخورد فیزیکی با آن‌ها آماده می‌کردند و بارها از منطقه طلاب و مسجد انصارالمهدی، چوب به‌دست برای مقابله با آن‌ها می رفتند. اگر شبهه‌ای در مورد انقلاب، نظام و دیگر مسائل برای کسی پیش می‌آمد بلافاصله توضیح می‌داد و به راحتی از آن نمی‌گذشت. نهایت رفاقت را در حق دوستانش ابراز می‌کرد. در گرم نگه داشتن جمع دوستان، در عبادت و بندگی مخلصانه و در مسائل سیاسی و انقلابی کسی به ایشان نمی‌رسید.
برگرفته از خاطرات آقای قاضی‌زاده
………………………………….
باید فحش‌ها را تحمل کرد
�آرزوی سفر حج داشت
سال‌۶٣ برای حج ثبت‌نام کردم‌. چند ماه بعد شهید کرباسی پیش من آمد و گفت که بیا با هم برای حج ثبت‌نام کنیم‌. گفتم که این کار را کرده‌ام و او هم رفت و ثبت‌نام کرد. به او گفته بودند که چند سال بعد نوبت شما خواهد شد‌. مدتی بعد با خوشحالی پیش من آمد و گفت‌: «من آرزو دارم که امسال به مکه و مدینه بروم و خداوند نیز اجابت کرد.» جریان را پرسیدم گفت گویا مسئولان بررسی کرده‌اند از پایگاه‌، یک نفر را به‌عنوان بسیجی نمونه انتخاب کرده‌اند تا خارج از نوبت به حج اعزام کنند‌. از این پایگاه هم من انتخاب شده‌ام. دعای این شهید بزرگوار و مخلص چه زود به اجابت رسید، در‌حالی‌که دیرتر از من اقدام
کرده بود.
�اهل شوخی بود
با بچه‌های بسیج خیلی شوخی می‌کرد. یک شب من و ایشان و پسر آقای برزشی با هم به گشت رفته بودیم‌. به مسجد هدایت که رسیدیم‌‌، گفت که می‌خواهم به دستشویی برم. ما جلوی مسجد ایستادیم و او رفت. ١۵دقیقه گذشت و خبری نشد. ما نگران شدیم و به داخل مسجد رفتیم. همه جا را گشتیم اما از او خبری نبود. متعجب شدیم، چون ما جلوی مسجد ایستاده بودیم و اگر خارج می‌شد او را می‌دیدیم. بعد از مدتی از مسجد بیرون آمد. من با عصبانیت جلو رفتم و گفتم: «کجا بودی؟» باخونسردی جواب داد که داخل منبر دراز کشیده بودم، تو تا نزدیک منبر آمدی اما پشت پرده منبر را نگاه نکردی!
� ماجرای توزیع برنج
یکی از دفعاتی که نوبت توزیع برنج بود، شهید کرباسی از من خواست تا در توزیع به ایشان کمک کنم. من هم اطاعت کردم و مشغول شدم‌. در صف، از همه اقشار حضور داشتند از کسبه محل تا کارمندان راه‌آهن. افراد کم‌حوصله‌ای هم بودند که به لحاظ فرهنگی در سطح پایینی قرار داشتند. آن‌ها شورا را غلام خود می‌دانستند و طلبکارانه، حرف‌های نامربوطی می‌زدند. یکی از آن‌ها شروع کرد به توهین‌کردن و تهمت‌زدن به اعضای شورا و شخص شهید کرباسی که آقا شما دزدید‌، سوءاستفاده می‌کنید و همه چیز را برای خودتان بر‌می‌دارید‌.
هر‌کس دیگری بود‌، عکس‌العمل نشان می‌داد و از خودش در برابر آماج تهمت‌های او دفاع می‌کرد؛ اما شهید کرباسی خیلی خونسرد به کارش ادامه داد و به توهین‌ها توجه نکرد. من به ایشان گفتم که چرا جواب این‌طور آدم‌ها را نمی‌دهید‌؟ با این وضعیت که نمی‌توانید کار کنید. رو به من کرد و گفت‌‌: «چاره‌ای نیست باید فحش‌ها را تحمل کرد.» نحوه برخورد ایشان باعث شد که آن فرد آرام شود و مثل بقیه در صف بایستد.
برگرفته از خاطرات حاج آقای رضایی
…………………………………
معماری و بنایی هم بلد بود
�بار اول که به جبهه رفت…
بار اولی که به جبهه رفت، از مهندسی رزمی سر در آورد. آنجا ساختمان وسوله‌هایی برای مهمات و تدارکات مس ساختند. خانه‌اش در مشهد را هم خودش ساخته بود این هنر را در ساخت مسجد هم به کار برد.
�فردا باید جواب دهم
وقتی که جبهه نبود شخصا به در خانه‌ها می‌رفت و اقلامی توزیع می‌کرد که به مسجد آمده بود. یک روز صبح، در خانه ما را زدند. در را باز کردم‌. حاج محمد کرباسی را دیدم با یک دستکش ظرفشویی توی دستش گفت: «این مال شماست» خندید. گفت: «این وظیفه من است و باید فردا جواب‌گو باشم اگر شما نمی‌خواهی از آن استفاده نکن. من وظیفه‌ام را انجام دادم» خداحافظی کرد و رفت. یک‌بار هم پارچه چادر مشکی آورد و تحویل داد، گفت: «به اسم شما در آمده» برای دریافت مرغ و نفت هم اعلام می‌کرد تا مردم به مسجد مراجعه کنند. هیچ‌گاه حق‌کشی نمی‌کرد. یک روز فردی از محله دیگری برای گرفتن نفت آمده بود و با ایشان در صف نفت بحث می‌کرد. حاجی به او نفت نمی‌داد و می‌گفت‌: «من نمی‌توانم حق اهالی این محل را به شما بدهم‌. فردا باید جواب
بدهم.»
�گلوله به زیر بالکن اصابت کرد!
روزها برای مسجد، شورا و محله کار می‌کرد و شب‌ها در گشت شبانه شرکت می‌کرد‌. نمی‌دانم ایشان کی به خانه می‌رفت‌. خودش را وقف انقلاب کرده بود. در یک شب برفی در خیابان ایثار در حال گشت‌زنی بودیم که زیر بالکن یک خانه نشستیم‌. اسلحه‌«ام یک‌» دست ایشان بود و سر اسلحه به سمت بالا. یک دفعه دستش رفت روی ماشه و گلوله به زیر بالکن اصابت کرد‌. صاحب‌خانه سراسیمه بیرون آمد و آقای برزشی که مسئول گشت بود هم با موتور خودش را رساند و قضیه را صورت جلسه
کرد.
� شهید جنگ حق و باطل
در گروهان ثارا… که بودیم در عملیات کربلای‌۴ شکست خوردیم و در بازگشت از منطقه به حمیدیه رفتیم. کرباسی آنجا بود. به خاطر ضعیف نشدن روحیه نیروهای تازه نفس به ما اجازه نمی‌داد به آن‌ها نزدیک شویم. شب‌، رفتم دستشویی و شهید کرباسی را آنجا دیدم. من را به محل استراحتشان برد و از من خواست که وقتی به مشهد رسیدم، پیش پسرش حسن بروم و او بهانه‌ای جور کند تا شهید کرباسی به مشهد برگردد. آن زمان آماده‌باش بود و به کسی مرخصی نمی‌دادند. دلش شور افتاده بود و نگران محله بود. نمی‌دانم‌، شاید هم کار دیگری داشت‌.
 به مشهد که رسیدم‌، کاری را انجام دادم‌ که از من خواسته بود. چند روزی در مشهد بودم که اعلام کردند برای انجام عملیات، نیروها دوباره اعزام شوند. من هم راهی شدم. ما را با هواپیمای باری بدون صندلی به همدان بردند و از آنجا با ماشین به اهواز رفتیم. داوطلب خواستند تا مهمات و غذا را به منطقه ببریم. من هم داوطلب شدم و با ٩نفر دیگر رفتیم. هوا که روشن شد، عراقی‌ها با خمپاره‌۶٠ ماشینمان را زدند.
 دو نفر مجروح شدیم و بقیه شهید شدند. ما را بعد از طی مراحلی به بیمارستان قائم مشهد آوردند و چون بیمارستان جای خالی نداشت، با آمبولانس به خانه آوردند به چهار‌راه سیلو که رسیدم‌، عکس کرباسی را دیدم که به در مسجد چسبانده بودند‌. او شهید شده بود‌. قبل از کربلای‌۵ می‌گفت: «اگر این انقلاب، اسلامی باشد و این جنگ‌، جنگ حق و باطل، من شهید
می‌شوم»
برگرفته از خاطرات آقای فیضی
سعادتی-نوروزی
صاحب نیوز
يکشنبه 24 3 1394 12:19 صبح
X